مهرادم ، عشقممهرادم ، عشقم، تا این لحظه: 8 سال و 11 ماه و 9 روز سن داره

ماهدونه ی مامان و باباش

سیسمونی

سلام پسر قشنگم  5 شنبه هفته گذشته که میشد تاریخ 24 اردیبهشت 94 ما یه جشن سیسمونی خیلی خیلی کوچولو برگزار کردیم که فقط خاله های من و زندایی هام بودم.... خواهر و زن داداشای بابایی که میشن عمه ها و زن عموهای شما به دلیل راه دور نتونستن بیان و عمه خودم هم نتونست تشریف بیاره... برای همین یه جشن خیلی مختصر و مفید گرفتیم و اومدن وسایل شما رو نگاه کردن و زحمت کشیدن کادو آوردن... به جز خاله بدری که یه پتوی ناز و مامان راضی که یه ماشین پلیش کنترلی خوشمل برات  آورده بودن  بقیه وجه نقد آورده بودن و دستشون درد نکنه واقعا... خوش گذشت بهمون و این روز هم به سلامتی تموم شد و حالا ما منتظر اومدن شماییم.... خانوم دکتر مهربون گفته که شما یا...
28 ارديبهشت 1394

سال جدید... شیرین ترین و قشنگ ترین سال

سلام به روی ماهت مامانی بلاخره سال جدید یعنی سال 94 هم اومد و تا الان هم یه ماه به خوبی و خوشی ازش گذشته خدا رو شکر... و من هر روز که میگذره احساس میکنم به لحظه دیدنت نزدیک میشم پسرم. انگار فقط منتظر بودم تا سال جدید برسه تا مطمئن بشم دارم مامان میشم!! پسرم امروز 33 هفته و 3 روز از سن بارداری من میگذره و وزنم تا الان به 64 رسیده.... علی رغم احساساتی که بقیه دارن و همش دوست دارن هفته های آخرشون زودتر بگذره به خاطر یه سری مشکلات بارداری مامانت دوست داره تمام این لحظه هاشو با جون و دل به ذهنش بسپاره و حتی دوست نداره زود بگذره چون واقعا دارم لحظه های خیلییییی خیلیییییی شیرینی رو باهات سپری میکنم گل پسرم... لحظه هایی که حس میکنم وقتی تموم بش...
1 ارديبهشت 1394
1